جدول جو
جدول جو

معنی گشنه کان - جستجوی لغت در جدول جو

گشنه کان
(گِ)
قریه ای است یک فرسنگی مغرب اصطهبانات. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
گشنه کان
(گُ نَ)
پنج فرسنگی مشرق شیراز محصول شتوی آن دیمی است و صیفی آن از آب چاه اندک شور و تنباکوی آن شهرتی دارد. (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 194)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشنه کام
تصویر تشنه کام
کسی که کام او از تشنگی خشک شده باشد، بسیار تشنه
فرهنگ فارسی عمید
(تِ نَ / نِ)
کسی که کام وی ازتشنگی خشک شده باشد. (ناظم الاطباء). سخت تشنه. تشنه لب، آرزومند. خواهان چیزی:
ز فیض باده جوش گل بباد است
چراغان تشنه کام یک چراغ است.
محمد زمان راسخ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ای است در حومه شیراز یک فرسخ و نیم شمال و مغرب شیراز. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(گُ نَهْ)
گناهکار. عاصی. مذنب. مجرم. آثم. اثیم. تبه کار. تباه کار. خطاکار. مقصر. خاطی. بزه کار. بزه مند:
گنه کار بهرام بدبا سپاه
بیاراست بر پیش ما رزمگاه.
فردوسی.
که نزدیک ما او گنه کار شد
وز این تاج و اورنگ بیزار شد.
فردوسی.
هر آن کس که بود اندر آن جایگاه
گنه کار بودند اگر بیگناه.
فردوسی.
امّید چنان است به ایزد که ببخشد
ایزد به ستغفار گناهان گنهکار.
فرخی.
گویی گنهکاری است کو را همی
در پیش خواجه گفت باید سخن.
فرخی.
ویحک ای ابر بر گنهکاران
سنگک و برف باری و باران.
عنصری.
چو یارگنهکار باشی به بد
به جای وی ار تو بپیچی سزد.
اسدی.
گنهکار چون بد نبیند ز شاه
دلیری کند بیشتر بر گناه.
اسدی.
پیش خردمند شدم دادخواه
از تن خوشخوار گنهکار خویش.
ناصرخسرو.
دشمن عاقلان بی گنهند
زآنکه خود جاهل و گنهکارند.
ناصرخسرو.
بی گنهی تات کار پیش نیاید
وآنگه کت تب گلوگرفت گنهکار.
ناصرخسرو.
گر در حق تو شدم گنهکار
گشتم به گناه خود گرفتار.
نظامی.
گنه کاران امت را دعا کرد
خدایش جمله حاجتها روا کرد.
نظامی.
صف پنجم گنهکاران خونی
که کس کس را نپرسیدی که چونی.
نظامی.
گرم با صالحان بی دوست فردا در بهشت آرند
همان بهتر که در دوزخ کنندم با گنهکاران.
سعدی.
گنهکار و خودرای و شهوت پرست
به غفلت شب و روز مخمور و مست.
سعدی.
با تو یاران همه در ناز و نعیم
من گنهکارم از آن میسوزم.
سعدی (طیبات).
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم.
حافظ.
و رجوع به گناهکار و گنه کاره شود.
- امثال:
گنه کار اندیشه ناک از خدای
بسی بهتر از عابد خودنمای.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327).
گنهکار چون بد نبیند ز شاه
دلیری کند بیشتر بر گناه.
اسدی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327).
گنهکار گشت آنکه بشکست عهد
گزین کرد حنظل بینداخت شهد.
فردوسی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327)
لغت نامه دهخدا
(گِ نِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 30000گزی جنوب خاوری شیراز. هوای آن معتدل و دارای 655 تن سکنه است. آب آنجا از چاه و محصول آن غلات، پنبه و تنباکو است. راه فرعی به شیراز دارد. شغل اهالی آنجا زراعت است و در دو محل گشنکان بالا و پائین سکونت دارند. گشنکان بالا دارای 353 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا